روز پنجم
سلام
امشب بابا بزرگ مهربون بابای زهرا خانوم گل اومده بود پیشش
نتیجشو بغل کرد
براش سوره واقعه رو خوند
البته یه جاهایی شیطنت کرد و گریه کرد اونم آخراش بود که خسته شده بود ولی در کل دختر گلم همچین گوش میکرد و آروم شده بود که من داشتم از خوشحالی بال در میاوردم
خدا سایه پدر بزرگ مهربونمو روی سرمون حفظ کنه
و همچنین پدر بزرگ و مادر بزرگ زهرای منو
دخترم خیلی دوستون داره
برای دیدن عکسای دختر گلم که همین الان(ساعت۲۴:۰۵) به زور خوابش رفت
به ادامه مطلب بروید
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی