زهرا کوچولوزهرا کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

/خندونک خونمون/

دعا

1392/5/12 11:57
945 بازدید
اشتراک گذاری

   

اسمش علی دو ساله است چشم چپش به خاطر تومور بدخیم نا بینا شده.

باید آب زیر چشمشو بردارن وگرنه میزنه به مغزش لال میشه و هم در آخر میمیره

ولی اگه برداره فاحته صورتش خونده میشه

راه دوری نمیره

عاجزانه طلب دعا داریم

لطفا باز نشر کنید تا افراد بیشتر دعا کنن

برای بحبودش صلوات

ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

ایشالا خوب بشه

ایشالا.......

پسندها (1)

نظرات (14)

میم مثه محیا
12 مرداد 92 15:37
آخیییی انشالله شفای عاجل خیلی ناراحتش شدم،خدا شفا بده و ب مادرش و اطرافیان قوت بده تا بتونن با شرایط کنار بیان
مهسا مامان نورا
12 مرداد 92 16:16
به حق فاطمه زهرا و حضرت علی امیدوارم که خدا شفا بده
مامانی کسرا
12 مرداد 92 19:17
چقدر ناراحت شدم. خدایا به حق این روزا و شبا شفاش بده
مامان بردیا
12 مرداد 92 22:36
ان شا... خدا شفا بده.از الان تا وقتي خبر بهبوديشوو بدين اولين كسيه كه براش دعا ميكنم


ممنون از لطفتون، ولی منم نمیشناسمش فقط التماس دعا خواسته بودن که گذاشتم تو وبلاگم/
سهیلا
13 مرداد 92 1:12
الهی بمیرم ادم تا مغز استخونش میسوزه و اتیش میگیره همچین چیزایی میبینه
مامان محیا
13 مرداد 92 3:19
الان موقع سحره.اگه قابل باشم واسش دعا میکنم
عمو احمد
13 مرداد 92 12:24
امیدوارم در این ماه عزیز خداوند او رو شفا بده و خبر شفا یافتنش رو به ما بدی و دلمون رو شاد کنی[دعا]
میم مثه محیا
18 مرداد 92 0:07
خداوندا تو را شاکریم که یک ماه میهمان و این اجازه را به ما دادی تا سحرها عاشقانه با تو سخن بگوییم و درد دلمان را با تو بگوییم و اکنون روز اول شوال را بر ما عید گرداندی عید بر عاشقان مبارکباد.
مامان كسري
19 مرداد 92 12:41
ان شاالله كه به زودي خبر بهبوديش رو بنويسين بد نيست در اين رابطه يه داستان واقعي براتئن تعريف كنم تو مهد كودك كسري يه پسري همزمان با كسري اومده اون جا كه از اتفاق اسم اونم علي است. مامانش تعريف ميكرد كه يه دفعه متوجه شدن يه غده‌اي بالاي چشم راست پسرش در مياد به طوريكه اطراف چشمش ورم ميكنه و خود چشمش هر روز بسته تر ميشه(كه البته الان هم معلومه كه چشم راستش يه كم افتادگي داره) خانواده اين بچه از نظر مالي خيلي سطح بالان و از نظر اعتقادي هم خود مامانش ميگه اصلا اين اماما و چيزاي مذهبي رو اعتقادي نداره از اسم پسرش هم كه علي است راضي نيستن فقط به خاطر اين كه بارداري بدي داشته مادر مامانش نذر ميكنه اگه سالم به دنيا بياد اسمش رو علي بزارن و مامانش ميگفت ناچاري گذاشتن مامان علي تعريف مي‌كرد كه وقتي چشم پسرش اين طوري شده خيلي ناراحت بوده و گريه زاري ميكرده دكتر هم گفته يه غده فعاله. مي گفت يه روز داشتم پشت تلفن با مامان صحبت مي كردم و گريه ميكردم كه علي داره كور ميشه مادرم گفت اون تربت امام حسين كه از كربلا آورده بودم رو بمال به چشمش . اين خانم هم كه اصلا اعتقادي نداشت گفت گفتم برو بابا من كه اون و انداختمش دور. چند روز از اين ماجرا ميگذره كه اين خانم قرار ميشه به دلايلي اسباب كشي كنه تعريف ميكرد رفتم بالاي كمد تا يه سري وسيله بردارم ديدم انگار يكي اون تربتي كه مادرم ميگفت رو گذاشت تو دستم و من هم همون شب هر چند اعتقاد نداشتم ولي گفتم امتحان ميكنم اون تربت رو ماليدم رو چشم علي صبح كه علي بيدار ميشه ورم چشمش كلا خوابيده و دكترش هم ميگه نميدونم چه جوري شده ولي اين غده عليرغم اين كه هنوز وجود داره ولي غير فعال شده! اين يك معجزه است
مامان بردیا
20 مرداد 92 17:57
سلام.دوستم.با کمی تاخیر عیدتون مبارک.طاعاتتون مقبول درگاه مهربان خدایمان. آپم.سر بزنید
دختر عمه اراد و ایسا
25 مرداد 92 0:51
الهی بمیرم عزیزم منو اراد و ایسا حتما برات دعا میکنیم امیدوارم حالت زود زود خوب بشه خبر سلامتیتو ببینیم
سمانه مامان هما
25 مرداد 92 16:11
خیلی ناراحت شدم خدا شفاش بده
tannaz
25 مرداد 92 21:52
salam khooobi? mamnoon babate nazaretoon manam mikhastam raje b babam benevisam ama dasto delam milarze
فاطی
29 مرداد 93 19:46
خدا انشالا شفاش بده خیلی ناراحت شدم وای حالا فهمیدم مشکلی که من تو بدنم داره پیش این مث یه زخم کوچیک رو انگشتم میمونه