روز هجدهم
سلام بعد از یه شب پر کار و پر گریه که زهرا خانوم نذاشت پلک رو پلک بذاریم امروز من و مامانی با هزار ترس و لرز برا اولین بار زهرا کوچولو رو بردیم حموم خب خدارو شکر هم ترسمون ریخت هم خیلی راحت حمومش کردیم بعد از ظهر شاپرک بابا خوابید تا شب شب که بیدار شد رفتم بغلش کردم و نشستم داشتم آروم آروم ترانه بابا از معین رو میخوندم چشماتو وا کن و ببین ببین که بابا اومده بابا با یک عروسکه خوشگل و زیبا اومده .... که دیدم یه دفعه زهرا خانوم یه لبخند خیلی خیلی ناز زد خلاصه بعد از اینهمه خستگی این خنده به جرات لذت بخش ترین لبخد زیبایی بود که دیدم تما...
نویسنده :
بابایی و مامانی
3:04